کد مطلب:41733 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:130

نخستین دیدار











پس از آن سه روز گذشت و رسول خدا(ص) به دیدن ما نیامد. چون بامداد روز چهارم برآمد، حضرت تشریف آورد. ورود رسول خدا(ص) مصادف شد با حضور اسما بنت عمیس) در منزل ما. حضرت به اسما فرمود: تو اینجا چه می كنی؟ با اینكه در خانه مرد هست چرا اینجا توقف كرده ای؟ اسما گفت: پدر و مادرم فدایت، دختر در شب زفاف به حضور زنی كه بر حاجات او رسیدگی كند، نیازمند است. توقف من در اینجا از آن رو بوده است كه اگر فاطمه را حاجتی دست داد او را یاری رسانم.

حضرت به او فرمود: خدا در دنیا و آخرت حاجات تو را بر آورده سازد.

... آن روز روز سردی بود. من و فاطمه در بستر بودیم و چون گفتگوی حضرت را با اسما (كه قهرا بیرون از اتاق بود) شنیدیم، خواستیم تا برخیزیم و بستر خود را جمع كنیم كه صدای آن حضرت بلند شد و فرمود: شما را به پاس حقی كه بر عهده تان دارم، سوگند می دهم كه از جای خود برنخیزید تا من نیز به شما بپیوندم.

ما اطاعت كردیم و به حال خود بازگشتیم و پیامبر خدا(ص) داخل شد و بالای سر ما نشست و پاهای سرد خود را در میان عبا كرد. پای راستش را من به آغوش گرفتم و پای دیگر را فاطمه به سینه چسباند... پس از گذشت لحظاتی كه بدن مبارك او گرم شد، فرمود:

علی! كوزه آبی بیاور. چون آوردم... آیاتی چند از قرآن بر آن خواند و سپس

[صفحه 210]

فرمود: علی! اندكی از این آب بنوش و مقدرای هم باقی بگذار. پس از آشامیدن، حضرت باقی مانده آب را گرفت بر سر و سینه من پاشید و گفت: خدا همه رجس و پلیدی را از تو دور گرداند و تو را از هر گناه و پستی پاك سازد.

سپس آبی تازه طلبید... آیاتی از كتاب خدا بر آن خواند و به دست دخترش د داد و فرمود: قدری از آن بیاشام و اندكی باقی بگذار. آنگاه باقی مانده را بر سر و سینه او پاشید و در حق وی نیز همان دعا را كرد.

قال علی (ع): و مكث رسول الله (ص) بعد ذلك ثلاثا لایدخل علینا، فلما كان فی صبیحه الیوم الرابع جا نا الیدخل علینا فصاف فی حجرتنا اسما بنت عمیس الخثعمیه.

فقال لها: ما یقفك هاهنا و فی الحجره رجل؟

فقالت: فداك ابی و امی ان الفتاه اذا زفت الی زوجها تحتاج الی امراه تتعاهدها و تقوم بحوائجها فاقمت ههنا لاقضی حوائج فاطمه قال: یا اسما! قضی الله لك حوائج الدنیا و الاخره.

... و كانت غداه قره و كنت انا فاطمه تحت العبا فلما سمعنا كلام رسول الله (ص) لاسما ذهبنا لنقوم، فقال: بحقی علیكما لاتفترقا حتی ادخل علیكما.فرجعنا الی حالنا و دخل و جلس عند رووسنا و ادخل رجلیه فیما بیننا و اخذت رجله الیمنی فضممتها الی صدری و اخذت فاطمه رجله الیسری فضمتها الی صدرها و جعلنا ندفی من القر حتی اذا دفئتا قال: یا علی! ائتنی بكوز منن ما فاتیته فتفل فیه ثلاثا و قرا فیه آیات من كتاب الله تعالی ثم قال: یا علی! اشربه و اترك فیه قلیلا ففعلت ذلك فرش باقی الما علی راسی و صدری و قال: اذهب الله عنك الرجس یا اباالحسن و طهرك تطهیرا و قال: ائتنی بما جدید، فاتیته به ففعل كما فعل و سلمه الی ابنته و قال لها: اشربی و اتركی منه قلیلا، ففعلت، فرشه علی راسها و صدرها و قال: اذهبت الله عنك الرجس و طهرك تطهیرا.[1] .

[صفحه 211]



صفحه 210، 211.





    1. بحار، ج 43، ص 132.